نفرین نمی کنم کـــه زبسیار،کم شوی
یا مثل بوته ای که به شنزار، کم شوی
خونــی نمـی شوم ته رگ های مرده ات
با هر نفس به پستی خودکار، کم شوی
نفرین نمی شود بکنم غم که می رسد
با یک بهــــار بغض گرفتـــار، کـــم شوی
عمریست با تمام رقیبان نشسته ای
یک بار بــا کسادی بازار، کـــم شوی
آیینه وار زل زده ای! بــوسه می دهی
کم نیست با سیاهی زنگار کم شوی!
غم شاعریست مانده سر چند راهیت
ترسیده بـــا مشبه تکرار کـــم شوی
یک بیت دست من، دگـــرش بازوان تو
حیف است با تجسم پرگار، کم شوی
بیچاره شب به گوشه ی چشمی سیاه شد
ای وای اگــر بـــه چشـــم گنهکار، کم شوی
----------------------------------------------------------
یک بار هم به خاطر من یک غزل بخوان!
حتی اگــر شده غـزلـــی مبتذل بخوان
بــا مطلعی کـــــه خــــوب مــرا مبتلا کند
از چشمهای وحشی رنگ عسل بخوان!
غیرت نشان بده! بـرو تا آسمان و بعد
از بوسه های صورتی محتمل بخوان!
در آسمان بمان و در آن غربت عزیــز
از زهره ات بگو و برو در زحل بخوان!
کاری بکن که عاشقی ات جلوه گر شود
شعری بــه نــام پیرهنی در بغل بخوان!
تا مردم تمام جهــــان بـا خبـــــر شوند
شعر مرا به صورت ضرب المثل بخوان!
این دست های خسته و بی اعتنای توست
حالا بیــــا و شعــر مــــــرا در عمل بخـــوان!
-------------------------------------------------------